از ماتم هویزه...
دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ
از ماتم هویزه...
شهـــر اشــغال و خالــی از سکــنه شــده بــود
در حیاط یکی از خانه های #هویزه طفـــل چند ماهـــه ای در گهـــواره بود و گــریه می کرد
جنازه ی مــادر و خواهــر کوچکش بر اثر انفــجار گلوله ی خمپاره در گوشه حیاط افتاده بــود
دو نظامی بعثـــی وارد حیاط خانه شدند
یکی از نظامیان سر نیــزه اش را روی اسلحــه اش وصل کرد و نوک ســر نیزه را به لــب های طــفل نزدیک کرد
طفــل معصــوم، به محض اینکه لبهــایش نــوک ســر نیزه را لمــس کرد شــروع به مــکیدن کرد
طــفل از گرسنگــی آن قدر نــوک ســرنیزه را مــکید تا لــب هایش خراشیدگــی پیدا کرد لــب هایش خــون آلــود شد و خــون خودش را به جای شیر مــادر از گرسنگــی می خــورد تا . . .
.
منبع: کتاب پایی که جاماند
در حیاط یکی از خانه های #هویزه طفـــل چند ماهـــه ای در گهـــواره بود و گــریه می کرد
جنازه ی مــادر و خواهــر کوچکش بر اثر انفــجار گلوله ی خمپاره در گوشه حیاط افتاده بــود
دو نظامی بعثـــی وارد حیاط خانه شدند
یکی از نظامیان سر نیــزه اش را روی اسلحــه اش وصل کرد و نوک ســر نیزه را به لــب های طــفل نزدیک کرد
طفــل معصــوم، به محض اینکه لبهــایش نــوک ســر نیزه را لمــس کرد شــروع به مــکیدن کرد
طــفل از گرسنگــی آن قدر نــوک ســرنیزه را مــکید تا لــب هایش خراشیدگــی پیدا کرد لــب هایش خــون آلــود شد و خــون خودش را به جای شیر مــادر از گرسنگــی می خــورد تا . . .
.
منبع: کتاب پایی که جاماند
۹۴/۰۳/۱۱