ضرورت حکومت اسلامی
ضرورت حکومت اسلامی
تشکیک در ضرورت حکومت دینی: در غرب مسیحی با توجّه به ذات مسحیّت تحریف یافتهی کلیسا که بیشریعت و عاری از هر گونه نظام سیاسی است، حکومت دینی مورد شکّ و تردید واقع شده است(جدایی دین از سیاست = سکولاریسم/secularism)
در جامعهی ما: مباحث مربوط به مدیریّت فقهی و مدیریّت علمی، رابطهی حوزه و دانشگاه، دین و ایمان، دین و دنیا، سیاست و دیانت، اسلام ناب و اسلام آمریکایی، جمهوریّت و اسلامیّت، رأی مردم و رأی ملّت و ... نشانی است از این بحث در جامعهی ما که در فضای روشنفکری تحت تأثیر غرب وارد فضای سیاسی ما شده است.
دین و ایدئولوژی: بحث رابطهی دین و ایدئولوژی نیز حکایت و روایتی است از بحث رابطهی دین و سیاست؛ یعنی تلقّی ایدئولوژیک از دین خواه به معنای سیاسی کردن، خواه به معنای تقلیل دین در جنبهی سیاسی آن و یا استفادهی سیاسی از دین.
اگر کسی معتقد باشد که دین، آن هم دین اسلام اساساً کاری به سیاست ندارد و از بعد سیاسی تهی بوده و منحصر در بعد معنوی و اخروی است و هیچ زمینه و رهنمودی در باب سیاست و ادارهی جامعه ندارد، این همان سکولاریسم یا اندیشهی جدایی دین از سیاست است که در اصل ربطی به اسلام و مسلمین ندارد و میراث مسیحی است.
رابطهی دین و سیاست در تاریخ اسلام: پس از واقعهی غمناک سقیفه، در عالم اسلام مرجعیّت دینی و سیاسی از هم جدا شد و کسانی در رأس امور سیاسی قرار گرفتند که مرجع دینی نبودند. آنان یعنی خلفا سیاست را امری زمینی و دنیوی تلقّی میکردند. شاید همین سابقهی تاریخی هم مایهای برای بحث رابطهی دین و سیاست و گرایشهای سکولاریستی در جامعهی ما بوده باشد.
گفتمان مسیحی حکومت: حضرت عیسی(ع) به پیلاطس گفت: «پادشاهی من از این جهان نیست». و به هیرودیسیان گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا». شعار قرون مسحیّت قرون وسطایی این بود که «فرمانروا تنها در برابر خدا مسئول است نه مردم». این همان تئوکراسی است که در آن دوره در غرب حاکم بود.
لوتر گفته: «هیچ مسیحی نمیتواند به مخالفت با فرمانروای خود برخیزد بلکه باید به هر
بیدادگری تن دهد، هر کس مقاومت ورزد لعن خواهد شد».
ویژگیهای این گفتمان عبارت بود از: نبود شریعت و دستورات اجتماعی و سیاسی در دین ـ جدایی دین از سیاست. در غرب قرون وسطا نحوی حکومت تئوکراتیک حاکم بود که مشروعیّت خود را از کلیسا میگرفت و ویژگیهای آن عبارت بود از: اقتدار خدایی پادشاه ـ موروثی بودن حکومت ـ بی مسئولیّتی حاکم در قبال مردم ـ حقّ یک طرفهی حاکم. در جامعهی قرون وسطایی قیصر(مرجع سیاسی) و کشیش(مرجع دینی) با کش و قوسهایی که داشتند، هر کدام به کار خود میپرداخت.
آثار جدا انگاری دین و سیاست: جدایی سیاست
از اخلاق و معنویّت و صداقت و ... این که کسانی از سیاست پرهیز دارند و دامن خود را
از آن پاک نگه میدارند، از آثار این انگاره است. باید گفت انسان به قول ارسطو حیوانی
سیاسی است و لذا از سیاست گریزی نیست. اگر هم کسی را با سیاست کار نباشد، سیاست را
با همه کارهاست. سیاست یعنی ادارهی جامعه. با این حال چطور میتوان نسبت به سرنوشت
کشتی جامعه بیتفاوت بود در حالی که سرنوشت ما با آن گره خورده است.
همه سیاسیاند ولی برخی در این عرصه منفعل بوده و ناآگاهانه گام بر میدارند و برخی فعّالانه، مؤثّر و آگانه. همه باید بصیرت و بینش سیاسی داشته باشند و در عالم سیاست فعّال باشند در سرنوشت اجتماعی خود دخالت و مشارکت نمایند تا زمام امورشان در دست افراد شایسته قرار گیرد و ...
دلایل ضرورت تشکیل حکومت اسلامی: اگر در جامعهی مسلمانان حکومت اسلامی برقرار نباشد، اصولاً تعهّدی نسبت به اسلام و مسلمین نخواهد داشت و در نتیجه ریشهی دین و دیانت در جامعه خواهد خشکید. اگر چنین حکومتی لائیک و ضدّ دین باشد که نتیجهی آن روشنتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.
جامعیّت اسلام، وحدت و استقلال، اجرای احکام اجتماعی اسلام، سیرهی معصومین(ع) و لزوم جاودانگی اسلام، بسط خداپرستی و دوری از طاغوت، رشد و تعالی انسانها، نجات مستضعفان، برپایی جامعهی نمونه
شاخصهای کلّی حکومت اسلامی: حکومت زمانی اسلامی است که
1- تمام ارکان حکومت، اسلامی باشد. 2- حکومت بر اساس قوانین اسلامی باشد. 3- حاکمان مسلمان باشند.