روزی به شعار خوب تدبیر و امید
شیخی ز میان دلق گردید پدید
روحانی و برجسته و بس ناز و ملیح.
مهرش یهویی در دل این خلق تنید
از رونق و ارزانی و از رزق زیاد
در تی وی و پی وی بنموداست نوید
برگفته و افکار خود از حکم و دلیل.
در تلویزیون شیخ نشان داد کلید
گفتا: که" الا خلق گرفتار و فقیر".
سوگند به این ریش و به دستار سپید
من رونق از این پس به چنان خواهم ساخت.
انگشت به دهان کنم شیاطین پلید
از ارز گرفته تا به آن ارزن خرد.
ارزان شود افزون بشود یار ومرید
گفتا که هلا امت مفلوک و ضعیف.
ای مردم بی سجل و بی علم و بَلید!!!
هر کس که ز من نقد عیان کرد بدان.
در راه جهنم به شبانگاه سُرید!!!
در خاطر خود ،خوب سپارید که ما.
داریم فریدون صفتی خان عمید
گر قاضی و حاکم بشود سوی أخی.
عالم به فنا می کنم از درد مزید
او چشم من و امیر بر کل وطن!!!
در مجد و کرم نیست چو او یارمجید!!!
از جرم به اختلاس و از روغن پالم.
هر آنچه کند نیک ببینید و روید
این شیخ عزیز ما در این موسم سخت
جان تا به لبش رسید از این خلق پلید!!!!
صدحیف که قدر او ندانست کسی!!!
افسوس؛ شما ملت همه کور و کرید!!!
تا کار ز بن بست برهاند شیخا.
رفراندم علم کند در این روز سعید
از فرط گرسنگی چو میرید همه.
نخشخوار نموده؛پس به کرّات جوید!!!
تا کاین نفس برحق شیخ است به پا
ای ملت ناشکر چرا پس به غمید؟؟؟